loading...
تراوشات زهن پریشان
شیرین احمدی پور بازدید : 18 جمعه 23 فروردین 1392 نظرات (0)
آسمان ریسمان زیاد بافتم تا تورا بدست بیارم اما باز نشد...... تو حتی عقب تر هم رفتی..... چیه ؟! چرا فرار میکنی؟ خسته نشدی از این همه آشوب و خطر از این همه خستگی سفر کم کم محو می شی محو میشی و چیزی ازت باقی نمیمونه وقتی تو نباشی من هم نیستم عشق نیست زندگی نیست خب چه کاریه ؟! تو بمون من هم میمونم عشق میموند بهمن -91

شیرین احمدی پور بازدید : 42 سه شنبه 08 اسفند 1391 نظرات (1)
شبنم های یخ زده ی روی گلبرگ آب میشوند از گرمی نگاهت پستی بلندی های زمین هموار میشود در سر راهت چرخ دنده های ساعت هستی روان میشود از سر کلامت درخت سرو بلند ،مجنون میشود از دیدن قد و بالایت صدا های زندگی وجهان گم میشود در تن صدایت ومن همچنان مشغول سرودن مدح و ثنایت تا شاید روزی رسم به خاک پایت یر بلند نمیکنم از روی گناه وندامت اما تو همچنان میبخشی از سر عشق و کرامت شب های خستگی را طی میکنم با ذکر و دعایت روز های دلتنگی را میگذرانم با ندایت مرا کمک کن ای خدای من که حتی با گناه های زاد نمیکنم طوافت آن طور که باید و شاید ببخش مرا ای بهترینم ببخش که ببوسم روی ماهت بهمن -91 تقدیم به خدایی که مرا آفرید.....

...

شیرین احمدی پور بازدید : 26 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

صدای سکوت سرد و گس و سپید تو در سرسرا مغزم مسکن گزیده

صدای نجوای نا و نوای تو نیز مرا به نمایش ندایت کشانده است

عابری عاشق در حال عبور از معبری تاریک از عشقی نافرجام و نا معلوم .. در می یابد که در

این شهر غریب هیچ کسی نیست که قهرمانان را بیدار کند ... و همچنان قایق از تور تهی

خواهد ماند .... و ما همچنان اندر خم یک کوچه مانده ایم .....

 

                                                                                                                                                          دی 91

شیرین احمدی پور بازدید : 25 سه شنبه 12 دی 1391 نظرات (0)

چشمان من پاکی زیبای چشمانت را قبول دارد 

اما نمی دانم چرا جیوه های آیینه دلت خاصیت خود را از دست داده اند .......

شاید اشکال از پرده چشمان من است 

که گردگیری نشده اند ........

شاید بجز تو ،چشمان و قلبان دیگری هم بودن ،که من به سمتشان روم ......

اما چرا تو ....

ندا های درونم ...هنوز هم صدایت می کنند .....

انگار آنها هم نمی دانند که تو دیگر آن نیستی 

نگاهم کن .... نگاهم کن 

ببین من همانم       همان کسی که تو دوستش داشتی 

من همانم 

                      چرا تو آن نیستی

همان باش          همانی که نشانی خانه دوست را از افق پرسید 

تو همان بودی و هستی......

                                        اما چرا نیستی...... 

تو آن نیستی   نه نیستی 

ایکاش من هم نبودم ... آری نیستم....

شیرین احمدی پور بازدید : 24 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (0)

این اولین کارمه اولین کاری که توش وزن و قافیه بندی از این جور حرفا ...... البته از نظر خودم نوعی تقلیدی از شعر فروغه .... آخه تازه دیوانش رو خوندم ....... امیدوارم خوب باشه و خوشتون بیاد

ا

 

 

مروز چه روز عجیبی بود

سایه ی حرمت انگار بر سرم سنگینی میکرد

نمی دانستم که چیست

اینجا فقط یک چیز بود که خودنمایی میکرد

 

 

انگار چشمانش آشنا بود

ولی نمی توانستی بر آن چیره شوی

همچون قفل آهنی و سخت

که با وجودش نمی توانیتی وارد قلعه شوی

 

یادم نمی آمد که بودم در آن وادی غریب

ولی او را به خاطر داشتم

دربین آن الکی خوش بودن و بی خیالی

فقط آن را به خاطر داشتم

 

گویی غریبی آشنا بود

ولی مغرور از هر گونه لبخند

داستان وم ثنوی شعر و لطیفه

بدور از هر اشاره یا پوزخند

 

بله در آن نگاه سرد و سنگین

من دیدم آن قلب در بند را

شاید همان قلب بود که نمی گذاشت

بر لبانش نوگل لبخند را

 

 

در خاطرم می ماند این خستگی

خستگیه ناشی از سرگشتگی

سرگشتگی از این عشق بی رمق

که فقط از آن خستگی ماند خستگی

 

 

آذر   1391

شیرین احمدی پور بازدید : 24 پنجشنبه 07 دی 1391 نظرات (0)
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد سلام و درود من خدمت همه کسانی که همچون من می دانند و نمیدانند در ذهنشان چه میگذر ....... تمام دوستانی همچون من دوستدارند کسی را پیدا کنند که هم فکر آنها باشد سلام بر تو ای دوست
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 496